در معنی حریت اسلامیہ و سر حادثۂ کربلا
- Parent Category: رموزِ بیخودی
- Hits: 22151
- Print , Email
ہر کہ پیمان با ہوالموجود بست
گردنش از بند ہر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاک تر
پاک تر چالاک تر بیباک تر
عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز میدان عمل
عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایہ از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران کہ آبادان کند
عقل چون باد است ارزان در جہان
عشق کمیاب و بہای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند
عقل می گوید کہ خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو آباد شو
عشق گوید بندہ شو آزاد شو
عشق را آرام جان حریت است
ناقہ اش را ساربان حریت است
آن شنیدستی کہ ہنگام نبرد
عشق با عقل ہوس پرور چہ کرد
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
اللہ اللہ بای بسم اللہ پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بہر آن شہزادہ ی خیر الملل
دوش ختم المرسلین نعم الجمل
سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت ان کیوان جناب
ہمچو حرف قل ہو اللہ در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زندہ حق از قوت شبیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشتہ از قرآن گسیخت
حریت را زہر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوہ ی خیرالامم
چون سحاب قبلہ باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لالہ در ویرانہ ہا کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بہر حق در خاک و خون غلتیدہ است
پس بنای لاالہ گردیدہ است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او بہ یزدان ہم عدد
سر ابراہیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوہساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار
تیغ بہر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی اللہ را مسلمان بندہ نیست
پیش فرعونی سرش افکندہ نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیدہ را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا اللہ بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلہ ہا اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطہ ہم از یاد رفت
تار ما از زخمہ اش لرزان ہنوز
تازہ از تکبیر او ایمان ہنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
گردنش از بند ہر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاک تر
پاک تر چالاک تر بیباک تر
عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز میدان عمل
عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایہ از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران کہ آبادان کند
عقل چون باد است ارزان در جہان
عشق کمیاب و بہای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند
عقل می گوید کہ خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو آباد شو
عشق گوید بندہ شو آزاد شو
عشق را آرام جان حریت است
ناقہ اش را ساربان حریت است
آن شنیدستی کہ ہنگام نبرد
عشق با عقل ہوس پرور چہ کرد
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
اللہ اللہ بای بسم اللہ پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بہر آن شہزادہ ی خیر الملل
دوش ختم المرسلین نعم الجمل
سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت ان کیوان جناب
ہمچو حرف قل ہو اللہ در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زندہ حق از قوت شبیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشتہ از قرآن گسیخت
حریت را زہر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوہ ی خیرالامم
چون سحاب قبلہ باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لالہ در ویرانہ ہا کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بہر حق در خاک و خون غلتیدہ است
پس بنای لاالہ گردیدہ است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او بہ یزدان ہم عدد
سر ابراہیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوہساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار
تیغ بہر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی اللہ را مسلمان بندہ نیست
پیش فرعونی سرش افکندہ نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیدہ را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا اللہ بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلہ ہا اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطہ ہم از یاد رفت
تار ما از زخمہ اش لرزان ہنوز
تازہ از تکبیر او ایمان ہنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان