رکن دوم: رسالت
- Parent Category: رموزِ بیخودی
- Hits: 8525
- Print , Email
تارک آفل براھیم خلیل
انبیا را نقش پای او دلیل
آن خدای لم یزل را آیتی
داشت در دل آرزوی ملتی
جوی اشک از چشم بیخوابش چکید
تا پیام ’’طہرابیتی‘‘ شنید
بہر ما ویرانہ ئے آباد کرد
طائفان را خانہ ئی بنیاد کرد
تا نہال ’’تب علینا‘‘ غنچہ بست
صورت کار بہار ما نشست
حق تعالی پیکر ما آفرید
وز رسالت در تن ما جان دمید
حرف بی صوت اندرین عالم بدیم
از رسالت مصرع موزون شدیم
از رسالت در جہان تکوین ما
از رسالت دین ما آئین ما
از رسالت صد ہزار ما یک است
جزو ما از جزو ’’مالاینفک‘‘ است
آن کہ شان اوست ’’یہدی من یرید‘‘
از رسالت حلقہ گرد ما کشید
حلقہ ی ملت محیط افزاستی
مرکز او وادی بطحا ستی
ما ز حکم نسبت او ملتیم
اھل عالم را پیام رحمتیم
از میان بحر او خیزیم ما
مثل موج از ھم نمیریزیم ما
امتش در حرز دیوار حرم
نعرہ زن مانند شیران در اجم
معنی حرفم کنی تحقیق اگر
بنگری با دیدہ ی صدیق اگر
قوت قلب و جگر گردد نبے
از خدا محبوب تر گردد نبی
قلب مؤمن را کتابش قوت است
حکمتش حبل الورید ملت است
دامنش از دست دادن ، مردن است
چون گل از باد خزان افسردن است
زندگی قوم از دم او یافت است
این سحر از آفتابش تافت است
فرد از حق ، ملت از وی زندہ است
از شعاع مہر او تابندہ است
از رسالت ہم نوا گشتیم ما
ہم نفس ھم مدعا گشتیم ما
کثرت ہم مدعا وحدت شود
پختہ چون وحدت شود ملت شود
زندہ ہر کثرت ز بند وحدت است
وحدت مسلم ز دین فطرت است
دین فطرت از نبی آموختیم
در رہ حق مشعلی افروختیم
این گہر از بحر بی پایان اوست
ما کہ یک جانیم از احسان اوست
تا نہ این وحدت ز دست ما رود
ہستی ما با ابد ھمدم شود
پس خدا بر ما شریعت ختم کرد
بر رسول ما رسالت ختم کرد
رونق از ما محفل ایام را
او رسل را ختم و ما اقوام را
خدمت ساقی گری با ما گذاشت
داد ما را آخرین جامی کہ داشت
’’لا نبی بعدی‘‘ ز احسان خداست
پردہ ی ناموس دین مصطفی است
قوم را سرمایہ ی قوت ازو
حفظ سر وحدت ملت ازو
حق تعالی نقش ہر دعوی شکست
تا ابد اسلام را شیرازہ بست
دل ز غیر اللہ مسلمان بر کند
نعرہ ی لا قوم بعدی می زند
انبیا را نقش پای او دلیل
آن خدای لم یزل را آیتی
داشت در دل آرزوی ملتی
جوی اشک از چشم بیخوابش چکید
تا پیام ’’طہرابیتی‘‘ شنید
بہر ما ویرانہ ئے آباد کرد
طائفان را خانہ ئی بنیاد کرد
تا نہال ’’تب علینا‘‘ غنچہ بست
صورت کار بہار ما نشست
حق تعالی پیکر ما آفرید
وز رسالت در تن ما جان دمید
حرف بی صوت اندرین عالم بدیم
از رسالت مصرع موزون شدیم
از رسالت در جہان تکوین ما
از رسالت دین ما آئین ما
از رسالت صد ہزار ما یک است
جزو ما از جزو ’’مالاینفک‘‘ است
آن کہ شان اوست ’’یہدی من یرید‘‘
از رسالت حلقہ گرد ما کشید
حلقہ ی ملت محیط افزاستی
مرکز او وادی بطحا ستی
ما ز حکم نسبت او ملتیم
اھل عالم را پیام رحمتیم
از میان بحر او خیزیم ما
مثل موج از ھم نمیریزیم ما
امتش در حرز دیوار حرم
نعرہ زن مانند شیران در اجم
معنی حرفم کنی تحقیق اگر
بنگری با دیدہ ی صدیق اگر
قوت قلب و جگر گردد نبے
از خدا محبوب تر گردد نبی
قلب مؤمن را کتابش قوت است
حکمتش حبل الورید ملت است
دامنش از دست دادن ، مردن است
چون گل از باد خزان افسردن است
زندگی قوم از دم او یافت است
این سحر از آفتابش تافت است
فرد از حق ، ملت از وی زندہ است
از شعاع مہر او تابندہ است
از رسالت ہم نوا گشتیم ما
ہم نفس ھم مدعا گشتیم ما
کثرت ہم مدعا وحدت شود
پختہ چون وحدت شود ملت شود
زندہ ہر کثرت ز بند وحدت است
وحدت مسلم ز دین فطرت است
دین فطرت از نبی آموختیم
در رہ حق مشعلی افروختیم
این گہر از بحر بی پایان اوست
ما کہ یک جانیم از احسان اوست
تا نہ این وحدت ز دست ما رود
ہستی ما با ابد ھمدم شود
پس خدا بر ما شریعت ختم کرد
بر رسول ما رسالت ختم کرد
رونق از ما محفل ایام را
او رسل را ختم و ما اقوام را
خدمت ساقی گری با ما گذاشت
داد ما را آخرین جامی کہ داشت
’’لا نبی بعدی‘‘ ز احسان خداست
پردہ ی ناموس دین مصطفی است
قوم را سرمایہ ی قوت ازو
حفظ سر وحدت ملت ازو
حق تعالی نقش ہر دعوی شکست
تا ابد اسلام را شیرازہ بست
دل ز غیر اللہ مسلمان بر کند
نعرہ ی لا قوم بعدی می زند