اشکی چند بر افتراق ہندیان
- Parent Category: کلیات اقبال - فارسی
- Hits: 4544
- Print , Email
ای ھمالہ ! ای اطک ، ای رود گنگ
زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ
پیر مردان از فراست بی نصیب
نوجوانان از محبت بی نصیب
شرق و غرب آزاد و ما نخچیر غیر
خشت ما سرمایۂ تعمیر غیر
زندگانے بر مراد دیگران
جاودان مرگست ، نی خواب گران
نیست این مرگی کہ آید ز آسمان
تخم او می بالد ز اعماق جان
صید او نے مردہ شو خواہد نہ گور
نی ھجوم دوستان از نزد و دور
جامۂ کس در غم او چاک نیست
دوزخ او آنسوی افلاک نیست
در ھجوم روز حشر او را مجو
ہست در امروز او فردای او
ہر کہ اینجا دانہ کشت اینجا درود
پیش حق آن بندہ را بردن چہ سود
امتے کز آرزو نیشی نخورد
نقش او را فطرت از گیتی سترد
اعتبار تخت و تاج از ساحری است
سخت چون سنگ این زجاج از ساحریست
در گذشت از حکم این سحر مبین
کافری از کفر ، دینداری ز دین
ہندیان با یکدگر آویختند
فتنہ ہای کہنہ باز انگیختند
تا فرنگی قومی از مغرب زمین
ثالث آمد در نزاع کفر و دین
کس نداند جلوۂ آب از سراب
انقلاب ای انقلاب ای انقلاب
ای ترا ہر لحظہ فکر آب و گل
از حضور حق طلب یک زندہ دل
آشیانش گرچہ در آب و گل است
نہ فلک سر گشتہ این یک دل است
تا نپنداری کہ از خاک است او
از بلندی ہای افلاک است او
این جہان او را حریم کوی دوست
از قبای لالہ گیرد بوی دوست
ہر نفس با روزگار اندر ستیز
سنگ رہ از ضربت او ریز ریز
آشنای منبر و دار است او
آتش خود را نگہدار است او
آب جوی و بحر ہا دارد بہ بر
می دہد موجش ز طوفانی خبر
زندہ و پایندہ بی نان تنور
میرد آن ساعت کہ گردد بی حضور
چون چراغ اندر شبستان بدن
روشن از وی خلوت و ہم انجمن
اینچنین دل ، خود نگر ، اﷲ مست
جز بہ درویشی نمے آید بدست
ای جوان دامان او محکم بگیر
در غلامی زادہ ئی آزاد میر