جہان کورست و از آئینۂ دل غافل افتاد است
- Parent Category: کلیات اقبال - فارسی
- Hits: 5914
جہان کورست و از آئینۂ دل غافل افتاد است
ولی چشمی کہ بینا شد نگاہش بر دل افتاد است
شب تاریک و راہ پیچ پیچ و بی یقین راہی
دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است
رقیب خام سودا مست و عاشق مست و قاصد مست
کہ حرف دلبران دارای چندین محمل افتاد است
یقین مؤمنی دارد گمان کافری دارد
چہ تدبیر ای مسلمانان کہ کارم با دل افتاد است
گہی باشد کہ کار ناخدائی میکند طوفان
کہ از طغیان موجی کشتیم بر ساحل افتاد است
نمیدانم کہ داد این چشم بینا موج دریا را
گہر در سینۂ دریا خزف بر ساحل افتاد است
نصیبی نیست از سوز درونم مرز و بومم را
زدم اکسیر را بر خاک صحرا باطل افتاد است
اگر در دل جھانی تازہ ئی داری برون آور
کہ افرنگ از جراحتہای پنہان بسمل افتاد است